مدتی هست،
که هر روز غروب،
دلم آرام ندارد.
مدتی هست،
که آواز و ترانه،
انگار،
پیش من بی رنگ است.
مدتی هست،
پریشانی من،
رنگ تنها شدن است.
رفتن و از همه بگسستن و
دلگیر شدن.
من دلگیر،
تو را میخواهم،
که ترانه بشوم.
من دلتنگ،
تو را میخواهم
که پر از صحبت عشق
در خانه ام بکوبی تو و مهمان بشوی.
من تنها
امشب
هوس بوسه به لبهای تو را کرده دلم
و هراسانم از این بی باکی،
که تو را رنجه کند،
که تو را دورتر از این بکند،
ز در خانۀ من.
مدتی هست آری،
که تو از من سیری،
که من از تو دورم.
و چراغ شب من خاموش است.
و چراغ دل من....
نظرات شما عزیزان: